- نویسنده : حجت الاسلام محمد فرضی پور
- ۲۷ فروردین ۱۳۹۴
- کد خبر 28639
- 1478 بازدید
- بدون نظر
- ایمیل
- پرینت
سایز متن /

اختصاصی ارجا نیوز
نویسنده: حجت الاسلام محمد فرضی پور
یکی از جنبههای اعجاز قرآن کریم، اعجاز ادبی و بلاغتی آن است، که باعث شد تمام ادبا و شعرای طراز اول عرب، در مقابل آن تسلیم شوند و به غیر بشری بودن آن اعتراف کنند؛ کسانیکه عناد و لجاجتی نداشتند، به پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) ایمان آوردند، امّا آنان که در کفر خود مصر بودند، با حضرت به مبارزه و لجاجت پرداختند و هرگز ایمان نیاوردند و چون از همآوردی با قرآن نیز ناتوان بودند، دست به تهمت زده و پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) را ساحر و جادوگر خواندند.
یکی از این کافران «ولید بن مُغیرَه» از شیوخ و بزرگان عرب بود. او در زیرکى و هوش، زبانزد خاص و عام بود و ثروت و اموال زیادی در مکّه و جزیره العرب داشت؛ او قرآن را میشنید و بسیار تامل میکرد و به غیر بشری بودن آن اعتراف داشت، ولی در عین حال هرگز ایمان نیاورد.
او آنقدر بین مردم جایگاه داشت که در رابطه با او میگفتند: باید قرآن بر او نازل میشد. نقل شده: روزى رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) در محوطه کعبه نشسته بود، در این حال «عبداللهبنامیه مخزومى» به آن حضرت گفت: اگر خدا اراده کرده بود که پیامبرى به سوى ما بفرستد، هر آینه کسى را میفرستاد که در میان ما مالش از همه بیشتر و جاه و اعتبارش از همه بهتر باشد؛ چرا این قرآنى که تو میپندارى خدا بر تو نازل کرده و تو را به پیغمبرى برگزیده است بر یکى از دو مرد بزرگ عرب «ولید بن مغیره» در مکه و یا «عروه بن مسعود ثقفى» در طائف نازل نشد؟[۱]
در کتب روایی نقل شده: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) در «بیت الله الحرام» مینشست و مشغول خواندن قرآن میشد. طائفه قریش نزد «ولید بن مغیره» آمدند و گفتند: اى ابا عبد شمس، این کلماتى که محمد میگوید چیست؟ آیا شعر است یا کهانت است یا خطابه؟ «ولید» گفت: به من مهلت دهید تا خود، کلام او را بشنوم؛ او نزدیک پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) آمد و گفت: اى محمد، اشعارت را براى من بخوان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: این کلمات، شعر نیست؛ بلکه گفتار خداست که آنرا براى ملائکه و انبیاء و فرستادگانش پسندیده است.
ولید گفت: براى من مقدارى از آنرا بخوان، حضرت سوره «سجده» را برای او قرائت کرد، تا به این آیه رسید: «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَهً مِثْلَ صاعِقَهِ عادٍ وَ ثَمُودَ: پس (اى محمد) اگر قریش از تو روى گردانید، تو به آنها بگو من شما را از صاعقه الهى، مانند صاعقهاى که قوم عاد و قوم ثمود را گرفت میترسانم».
از شنیدن این آیات بدن ولید به لرزه افتاد و پوستش جمع شد و موهای بدنش راست شد؛ از آنجا بلند شد و به سمت خانه خود حرکت کرد و از آن پس دیگر نزد قریش حاضر نشد. جماعت قریش به نزد «ابو جهل» رفتند؛ و گفتند: اى ابا حکم، ابا عبد شمس (که همان ولید باشد) به دین محمد تمایل پیدا کرده است؛ آیا نمیبینى که دیگر در نزد ما حاضر نمیشود.
«ابو جهل» فردا صبح زود به نزد ولید رفت و گفت: اى عمو جان، آبروى ما را بردی و ما را سر شکسته کردى و دشمنان را در شماتت بر ما چیره ساختى؛ آیا به دین محمد (صلیاللهعلیهوآله) گرویدى؟ ولید گفت: من به دین محمد (صلیاللهعلیهوآله) میل نکردم، ولیکن سخن شگرف و مهمى از او شنیدم که از آن، پوست بدنم مرتعش میگردد؛ ابو جهل گفت: آیا آن سخنان، خطابه است؟ ولید گفت: نه خطابه نیست، چون خطابه کلام متصل است؛ و این کلام نثرى است که بعضى از آن با بعضى دیگر مشابهت ندارد؛ ابو جهل گفت: آیا آن کلام، شعر است؟ ولید گفت: نه، چون من اشعار عرب را شنیدهام، و کاملاً با آنها آشنا هستم؛ کلام محمد (صلیاللهعلیهوآله) شعر نیست.
ابو جهل گفت: پس چه نوع کلامى است؟ ولید گفت: بگذار مقداری در این موضوع تفکر کنم؛ چون فرداى آن روز رسید، آنان به ولید گفتند: اى ابا عبد شمس، درباره گفتار محمد (صلیاللهعلیهوآله) چه میگویى؟ ولید گفت: بگویید: سحر است؛ چون دلهاى مردم را به مجرد شنیدن، به سمت خود میکشاند.[۲]
در این حال خداوند آیاتی از سوره «مدثر» را بر رسول خود (صلیاللهعلیهوآله) نازل کرد که میفرماید: «ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً* وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً* وَ بَنِینَ شُهُوداً* وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِیداً* ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِید* کَلاَّ إِنَّهُ کانَ لِآیاتِنا عَنِیدا[۱۱-۱۷] منرا با کسى که او را تنها آفریدم واگذار، همان کس که براى او مال گستردهاى قرار دادم، و فرزندانى که همواره نزد او (و در خدمت او) هستند و وسائل زندگى را از هر نظر براى وى فراهم ساختم، باز هم طمع دارد که بر او بیافزایم، هرگز چنین نخواهد شد، چرا که او نسبت به آیات ما دشمنى ورزید».
این مطلب دال بر اعجاز و غیر بشری بودن قرآن است که حتی دشمنان قسم خورده پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) نیز به عجیب بودن و غیر بشری بودن آن اعتراف داشتند و به عجز خود برای آوردن مثل قرآن اعتراف میکردند، امّا به خاطر پایبندی به خرافات و تعصبهای بیمورد، بر دین آباء و اجداد خود باقی میماندند و با اینکه حق برای آنان آشکار میشد، امّا باز نمیتوانستند بر نفس سرکش خود غلبه کرده و قرآن و دین اسلام را بپذیرند.
امثال این افراد در زمان کنونی نیز وجود دارد که با تنیدن پیلهای از خرافات و بیخردی به دور خود، معتقداند هنوز هم باید به آیین اجداد خود عمل کرد و از اسلام تبعیت نمیکنند؛ آنان جاهلان امروزی هستند که با تمسخر دیگران و نادان خواندن آنان، عمر خود را تضییع کرده و هر روز بر جهل و نادانی خود میافزایند.
آنان با سرلوحه قرار دادن رفتار غرب و بیگانه و پوشیدن نمادهای آنان، خود را متمدن و مترقی تلقی کرده و دینداران جامعه را انسانهای عقب افتاده معرفی میکنند، در حالیکه خود آنان، از عقب افتادهترین و جاهلترین انسانها هستند، که کورکورانه تنها رفتار ظاهری غرب و تمدن عقبمانده آنان را تبعیت میکنند و بدون هیچ شعوری به دنبال آنان در حرکتند و از خود هیچ اختیاری ندارند و هرگز اندیشه نخواهند کرد که این رفتار متناسب با فطرت و انسانیت من هست یا نیست.
———————————–
پینوشت
[۱]. احتجاج، ج۱، ص ۳۰٫
[۲]. تفسیر نمونه، ج۲۵، ص ۲۲۰٫
http://arjanews.ir/?p=28639